من زندگي مي كنم

ساخت وبلاگ
زیستن در رویایی که به حقیقت می پیوندد بود: دوچرخه سواری در امتداد رودخونه، از میان جنگل، در میان درختان با بزگ هایی به رنگ زرد، با آواز پرندگان، با وزش باد ملایم در میان برگ ها که در گوش می پیچید، در هوای خنک و کمی سرد فصل پاییز، عبور از کنار ساختمان رنگی که خوشم میآد ازش، و مهمتر از همه در کنار کسی که دوسش دارم :-)دوچرخه سواری 32 کیلومتری که باعث افزایش اعتماد به نفس میشه که تونستم این همه مسافت رو طی کنیم و یه پیروزی کوچیک برا خودمون داشته باشیمزیاد به فکر خانواده ام بودم و به درستی تصمیمم برای مهاجرت فکر می کردمخدایا آرامش و شادمانی رو همراه خانواده ام داشته باش لطفامرسی خدا به خاطر نعمت هاتمرسی از تو که همراهم هستی من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 116 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 4:10

این روزا یکی از دغدغه های اصلی ام شده یادگیری و صحبت به این زبان. البته خیلی هم آدم با پشتکاری نیستم اما خب چند تا کلاس میرم.فک کنم یکی از وظایفم به عنوان یک آدم، شده همراه شدن با یه آدم افسرده که دست و پا می زنه تا خوذشو به یه ساخلی برسونه. خیلی کم سن و ساله و من به شوخی میگم اگه خیلی زود ازدواج کرده بودم این هم سن بچه من بود.  پدرو مادرش جدا شدن و این نتونسته با موضوع کنار بیاد. دانشگاه نمی اومد. یه روز دیدمش و دعوتش کردم به روزانه به یه قهوه. فک نمی کردم قبول کنه اما قبول کرد و الان حداقل هفته ای 4 روز میاد دانشگاه. همه متعجن می بینمش. به استادم گفتم قضیه رو. خوشحال شد.دغدغه ی فروش و خرید خونه هم هست. خدایا همراهی و راهنمایی مون کن لطفاانین من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 116 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 4:10

یه روزایی، یه وقتایی، قشنگ و ملموس، هدایت مستقیم خدا رو در زندگی ام و در امور روزانه ام تجربه می کنم. مثل دو روز پیش که خدا در فاصله ی کمتر از نیم ساعت دوبار هوامو داشت و باهام حرف زد: -سوار اتوبوس بودم برم ایستگاه قطار. اپلیکیشن مسیریاب میگف ایستگاه بعد پیاده شو و بورد داخل اتوبوس هم اینو نشون می داد. اما یه ایستگاه قبل ترش، انگار یکی بهم گف: اینجا پیاده شو، و من برا این صدای درونی ام دلیلی پیاده نکردم که چرا باید زودتر پیاده بشم‌؛ اما پیاده شدم. مقابل چشمانم دیدم که اتوبوس از یه جای دیگه دور زد و از مسیری که من فکر می کردم نرفت و دورتر شد. عجله داشتم و باید به قطار می رسیدم. حیران بودم که چی می شد اگه همچنان داخل اتوبوس بودم و از ایستگاه قطار دورتر می شدم. دویدم تا برسم به قطار. - من معمولا از در سمت چپی وارد ایستگاه میشم چون مدت بیشتری می تونم بدون ماسک باشم. اما اون روز دوباره همون صدای درونی گف از در اصلی برو داخل. نمی دونم چرا، اما گوش کردم. دیدم کمی جلوتر، روی بورد ساعت حرکت قطارها، سکوی حرکت قطار مورد نظرم تغییر کرده و همون سکوی جلویی هست. اگه از در سمت چپ وارد می شدم قطعا به سکوی دیگه ای می رفتم و تا بخوام برگردم قطار حرکت کرده بود. و اینگونه هدایت مستقیم خدا شامل حالم شد و من درکش کردم. مرسی خدایا، لطفا منو به الطافت و هدایت هات آگاه نگه دار. مرسی من زندگي مي كنم...
ما را در سایت من زندگي مي كنم دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : amandalifeo بازدید : 105 تاريخ : دوشنبه 25 بهمن 1400 ساعت: 4:10